
فصیحی هروی
شمارهٔ ۱۴۰
۱
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
۲
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
۳
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
پژمرده کرد این لاله را تبهای حرمان در بغل
۴
من در سجود بت ولی لبریز استغفار دل
دامان ز نعمت موجزن دریای کفران در بغل
۵
گر من بمیرم ای نگه از گلستانش وامیا
ترسم کشد ناگه ترا گستاخ مژگان در بغل
۶
از چین زلفی میرسم سودایی وآشفتهسر
یک کعبه بت در آستین یک دیر ایمان در بغل
۷
دل را پرستم ار بود زیبا پرستش جز ترا
کان غنچه از شاخ وفا روییده پیکان در بغل
۸
داغم ولی از وصل من نشکفت آغوش دلی
روزی مگر گیرد مرا تابوت خندان در بغل
۹
همزاد ناموس غمم زآنم فصیحی پرورد
زخم شهیدان درکفن خاک شهیدان در بغل
تصاویر و صوت

نظرات