
فصیحی هروی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
عمریست تا به درد محبت فسانهایم
چون سایه ز آفتاب طرب بر کرانهایم
۲
چون زلف بس که مست پریشانی خودیم
در بند یک خرام نسیم بهانهایم
۳
بر مصر دام و شهر قفس کم گذشتهایم
ما مرغ روستایی این آشیانهایم
۴
بوسیم دست و پای چه دشمن چه دوست را
در دیر و کعبه هم در و هم آستانهایم
۵
با ناقصان خوشیم که منت نمینهند
بر هیچ کس که کامل این کارخانهایم
۶
چون از هجوم شوق صد آغوش گشتهایم
گرنه به دست شاهد اندوه شانهایم
۷
بیکار نیستیم فصیحی درین دیار
محنت ستان و نالهفروش زمانهایم
نظرات