
فصیحی هروی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
کی مسیحا داشت در بار آنچه ما میخواستیم
عافیت بودش متاع و ما بلا میخواستیم
۲
اشک ریزان تا در دارالشفا رفتیم دوش
نی دوای درد درد بیدوا میخواستیم
۳
برد موسی بهر آمین گفتنم همره به طور
او دعا میکرد و ما عذر دعا میخواستیم
۴
شد عبیر از بوی گل خاکستر بلبل ولی
ما غلط کردیم و این عطر از صبا میخواستیم
۵
گوش آوردیم و همچون گل تهی بردیم حیف
زین گلستان نالهای چند آشنا میخواستیم
۶
کفر و دین مقصد نبود از خدمت دیر و حرم
مشت خاکی داشتیم و کیمیا میخواستیم
۷
کوشش بیهوده ما آبروی سعی ریخت
سر نبود و سایه بال هما میخواستیم
۸
خامکاریهای ما گم داشت بر ما راه را
کاندرین دشت پر آتش نقش پا میخواستیم
۹
همت چشم فصیحی بین که امشب میفشاند
چشمه چشمه آفتاب و ما سها میخواستیم
نظرات