
فصیحی هروی
شمارهٔ ۱۹۱
۱
یاد آن روزی که در میخانه ساغر میزدیم
چون تهی میگشت دست از جام بر سر میزدیم
۲
خواه کنج بیضه خواهی آشیان خواهی قفس
هر کجا بودیم از کنج طلب پر میزدیم
۳
مقصد ما سیر گلخن بود ورنه کی چو خس
دست را بیهوده در دلهای صرصر میزدیم
۴
سینه میسودیم چون موج از عطش در هر سراب
سیلی همت ولی بر روی کوثر میزدیم
۵
همره رضوان به سیر خلد میرفتیم و لیک
سنگ ناکامی همان بر شاخ بیبر میزدیم
۶
چون چراغ بیوه زن بودیم اما از غرور
صد شبیخون هر نفس بر موج صرصر میزدیم
۷
دست ما شغل گریبان داشت زآن در بسته ماند
باز میکردند اگر ما حلقه بر در میزدیم
۸
در شهادتگاه غم ما و فصیحی عمرها
زخم میخوردیم و فال زخم دیگر میزدیم
نظرات