فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۲۰۳

۱

اشک حسرت در عذار ما غریبان ریختن

هیچ کم نبود ز خون صد مسلمان ریختن

۲

جان فدای قاتلی کز حیرت نظاره‌اش

زخم ما را شد فرامش خون به دامان ریختن

۳

نیم بسمل می‌طپم در خاک و خون ز آن رو هست

آن قدر جان کش توان در پای جانان ریختن

۴

بس که اشکم بازپس گردد ز بیم خوی او

خواهدم خون دیگر از چاک گریبان ریختن

۵

بستر درد تو می‌داند که بیمارانش را

هیچ درمان نیست غیر از خون درمان ریختن

۶

خاک گویی کرده‌ام بر سر که چون باد بهار

می‌توانم هر دم از دامان گلستان ریختن

۷

عشق می‌داند که در کیش فصیحی طاعتست

بر در بتخانه آب روی ایمان ریختن

تصاویر و صوت

نظرات