
فصیحی هروی
شمارهٔ ۲۱۷
۱
کوش تا سیراب از بحر تماشا نگذری
همچو موج هرزه گرد از روی دریا نگذری
۲
گر ز گمراهی رهت بر شهر درمان اوفتد
تا توانی بر شبستان مسیحا نگذری
۳
لخت لختم تشنه دیدار تست ای برق غم
چون به کوی ما رسی بر جان تنها نگذری
۴
نکهتیام بار کنعان بسته از مصر ای صبا
عصمت من پاس داری بر زلیخا نگذری
۵
از دیار زخم ما ای مرهم آسودگی
گر همه الماس باشی بیمحابا نگذری
۶
ای کبوتر هر کجا بر خاک افتد نامهام
کوی یار ماست آن زنهار از آنجا نگذری
۷
بر فصیحی بال خواهش بیمحابا میزنی
بیادب پروانهای بر محفل ما نگذری
نظرات