
فصیحی هروی
شمارهٔ ۲۲۰
۱
یک دو روزی شد که چون گل غوطه در خون میزنی
قرعه نازی به نام اشک گلگون میزنی
۲
آشناتر مینشیند در دل اهل نیاز
هر خدنگی کز کمان ناز اکنون میزنی
۳
عشقت از بهر دل من کرد زینسان ناله دوست
کاین زمانم بر رگ جان ناخن افزون میزنی
۴
قطره اشکی برای زینت مژگان بس است
بیسبب در دیده هر دم فال جیحون میزنی
۵
بیقرارت کرد عشق و این هم از بخت منست
کز دلم هر لحظه چون جان خیمه بیرون میزنی
۶
نیک میدانی دل نامهربان حسن را
میکنی افسون و خود خنده بر افسون میزنی
۷
عشق را بی خویش بودن گاهگاهی لازمست
من نمیدانم نفس بی خویشتن چون میزنی
۸
فتنه چشم توام بس نیست کز چشم دگر
میستانی ناز و بر جانم شبیخون میزنی
۹
سوخت از غیرت فصیحی تا تو از ذوق جنون
بیمحابا بوسههای بر نام مجنون میزنی
تصاویر و صوت

نظرات