
فصیحی هروی
شمارهٔ ۲۵
۱
شناخت ذوق بهار آنکه گل به دامان ریخت
چو چید از جگر لاله داغ بر جان ریخت
۲
ز بیمروتی ابر این چمن سوزم
که بر من آتش و بر خار و خس گلستان ریخت
۳
چه ناامیدی در خواب دیده آمد دوش
که جای اشک همه شب نگه ز مژگان ریخت
۴
چه چشم بد دگر این روزگار برهم زد
که دسته دسته مرا نیش بر رگ جان ریخت
۵
کسی ز تشنگی راه کعبه ایمن شد
که خونش از مژه هم در سر بیابان ریخت
۶
نظر ز داغ جگر یافت دیدهام کامشب
ز نیم قطره سرشک آبروی طوفان ریخت
۷
ز بیم صاحب گلشن سحر فصیحی چید
ز جیب لاله و گل چاک در گریبان ریخت
نظرات