
فصیحی هروی
شمارهٔ ۳۰
۱
کی ز ماتمخانه ما دود افغان برنخاست
کی غم از بالین ما با چشم گریان برنخاست
۲
در زمین سیلخیز دیده گریان ما
کی نشست اشکی که چون برخاست طوفان برنخاست
۳
صد نسیم آمد ز مصر و بوی پیراهن رساند
ناتوانی بین که گردی زین بیابان برنخاست
۴
من ندانم بود چشم خونفشانی یا نبود
این قدر دانم که این طوفان ز دامان برنخاست
۵
ذوق بیسامانیم هر چند بر بالین نشست
این سر آشفتهبخت از خواب سامان برنخاست
۶
یک جهان زخم از دم تیغ تو بر هر مو شکفت
از سر جان کشته تیغ تو آسان برنخاست
۷
شکر فیض نوبهار غم فصیحی چون کنم
کز گلم یک لاله بی چاک گریبان برنخاست
نظرات