
فصیحی هروی
شمارهٔ ۳۱
۱
کارم چو زلف یار پریشان و در هم است
صد بحر خفته در جگر و دیده بینم است
۲
یک دیده از برای تماشا کفایتست
لیک از برای گریه هزار ار بود کم است
۳
با انقلاب دهر چه سازم که درد دوست
دیروز ریش بوده و امروز مرهم است
۴
نشکفته بهترم بگذار ای صبا مرا
کاین غنچه همچو داغ پر از دود ماتم است
۵
آگه نیم ز آمدن و رفتن بهار
دانم همین قدر که همه موسم غم است
۶
در بار اشک بند نظر را که نزد دوست
نامحرم است دیده ولی گریه محرم است
۷
نازم به فیض باغ جمالت که یک نگاه
بر گل سموم و بر گل روی تو شبنم است
۸
دل پر ز مهر تست عزیزش نگاه دار
جام از من است لیک پر از باده جم است
۹
یک پرده بیش نیست فصیحی نوای عشق
پندار گوش ماست که گه زیر و گه بم است
تصاویر و صوت

نظرات