فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۳۹

۱

بی روی او نظاره ز چشمم برون نشست

چون موج غصه بر سر دریای خون نشست

۲

می‌گفت غم چو ناله لب شعله می‌فشاند

کاین نغمه در مصیبت صد ارغنون نشست

۳

عقلم به باغ خویش گل خرمی ندید

چون شعله رفت و در دل داغ جنون نشست

۴

خون می‌گریست عشق که دل در جهان نماند

چون زخم تیشه در جگر بیستون نشست

۵

از بهر بخت خویش فصیحی هزار بار

فالی زدیم قرعه ولی واژگون نشست

تصاویر و صوت

نظرات