فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۵۷

۱

دی قاصد یار آمد و مژگان‌تری داشت

از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت

۲

عمری به ره یار دلم تخم وفا کشت

پنداشت که این تخم که می‌کاشت بری داشت

۳

آن بود دل جمع که از دست بتان بود

صد پاره و هر پاره او را دگری داشت

۴

زآن پیش که تازی فرس ناز به میدان

با حلقه فتراک تو این کشته سری داشت

۵

غم‌نامه من بین چه کنی قصه یعقوب

او نیز چو من داغ فراق پسری داشت

۶

پایان شب محنت من صبح اجل بود

بس طرفه شبی بود و قیامت سحری داشت

۷

شد جزم به عزم سفر عشق فصیحی

هر چند که در هر قدم آن ره خطری داشت

تصاویر و صوت

نظرات