فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۶۱

۱

شب بی‌خبرم حرف فراقت به زبان رفت

گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت

۲

روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران

دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت

۳

ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش

نالوده به یک خنده ز گلزار جهان رفت

۴

بیهوده درین بادیه مشتاب که از شوق

نقش قدم کعبه روان هم پی‌شان رفت

۵

بگداخت ز بس از تب هجر تو فصیحی

شب سوی عدم دست به دامان فغان رفت

تصاویر و صوت

نظرات