
فصیحی هروی
شمارهٔ ۶۵
۱
هر قطره خون گرم که از دل در اوفتد
دوزخ شود اگر همه در کوثر اوفتد
۲
آه این شهید کیست که خونش زمان زمان
خیزد ز خاک و در قدم خنجر اوفتد
۳
مستم چنان ز باده حیرت که میسزد
کز دست داغهای جگر ساغر اوفتد
۴
بنشینم و چو ماتمیان نوحه سر کنم
هر جا رهم به توده خاکستر اوفتد
۵
ای سیل اشک موجه رحمی که بی کسم
این کهنهدیر بو که مرا بر سر اوفتد
۶
آن نامهام که چشمه خون جگر شود
هر سایه کز کبوتر نامهبر اوفتد
۷
گر بند دشمن است ز آزادگی به است
فیروز بخت مهره که در شش در اوفتد
۸
عشق آید ار به میکده ما زنیم جام
چون شعله مست گردد و چون اخگر اوفتد
۹
دل در تن فسرده فصیحی بیفسرد
چون اخگری که بر سر خاکستر اوفتد
نظرات