
فصیحی هروی
شمارهٔ ۷۰
۱
از روز سیاهم شب هجران گله دارد
وز صبحدمم شام غریبان گله دارد
۲
لب تشنه فتادیم در آن بادیه کآنجا
از خشک لبی چشمه حیوان گله دارد
۳
در دامن هستی به فغان آمده پایم
مسکین مگر از تنگی دامان گله دارد
۴
صحرای فراق تو که ریگش غم و دردست
چندان که خورد خون شهیدان گله درد
۵
کو نوح که بر زورق افلاک بخندد
امشب که ز دل دیده و دامان گله دارد
۶
پامال دو صد قافله خونست درین راه
آن دیده که از سایه مژگان گله دارد
۷
یک گام فزون نیست ره کعبه فصیحی
رخش طلب از تنگی میدان گله دارد
نظرات