فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۸۳

۱

فلک خونم به تیغ آن بت بی‌باک می‌ریزد

که خون صید را در حسرت فتراک می‌ریزد

۲

چنان از دوستی خورد آب باغ ما که گر گل را

بیازارد صبا خون از خس و خاشاک می‌ریزد

۳

برو ای محتسب این ماجرا با ابر فیضی کن

که این آب حیات اندر گلوی تاک می‌ریزد

۴

ز بس خاک مذلت ریخت دوران بر سر بختم

چو بر سر می‌زنم دست مصیبت خاک می‌‌ریزد

۵

ندوزم چاک جان از رشته دل تا مپنداری

که درد عشق او چن در دل افتد چاک می ریزد

۶

بیا سایم اگر روزی فلک از جنبش آساید

که جام عیش ما از گردش افلاک می‌ریزد

۷

فصیحی طرفه‌تر زین صیدگه هرگز شنیدستی

که صید اندر چرا و خونش از فتراک می‌ریزد

تصاویر و صوت

دیوان فصیحی هروی به کوشش ابراهیم قیصری - فصیحی هروی - تصویر ۱۷۳

نظرات