
فصیحی هروی
شمارهٔ ۸۷
۱
تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد
ز فیض نوبهار غم سراپایم گلستان شد
۲
به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم
نظر در دیدهام اشک و نفس در سینه طوفان شد
۳
به یاد گلرخی شب با حریفان میزدم ساغر
که از خون کبابم چهره آتش گلستان شد
۴
نشد شوقم تسلی هیچگه با آن که چشم من
تهی گشت از نظر هرگه که بر روی تو حیران شد
۵
فصیحیوار رسوایی به خویش از ننگ میپیچد
همانا باز سودایی سرت را ذوق سامان شد
نظرات