
فصیحی هروی
شمارهٔ ۹۰
۱
جان بیرخ تو درد دل غمزده داند
ماتمزده حال دل ماتمزده داند
۲
پی بردهام از عشق به جایی که ره آنجا
دیوانه پا بر سر عالم زده داند
۳
این ذوق پیاپی که مرا از می عشق است
در بزم بلا جام دمادم زده داند
۴
ز آن طره بر هم زده آشفتهدلان را
حالیست که آشفته برهم زده داند
۵
کوه غم فرهاد ز من پرس فصیحی
کاندوه دل غمزده را غمزده داند
نظرات