
فصیحی هروی
شمارهٔ ۹۱
۱
رفتند همدمان و مرا دل فگار ماند
خون جگر ز صحبتشان یادگار ماند
۲
دل مضطرب ز روزن چشمم برون دوید
اما ز ناتوانی هم در کنار ماند
۳
از دشمنم چه شکوه که این زخم دوست زد
بیگانه را چه جرم که این داغ یار ماند
۴
نینی ز یار و دوست شکایت نه درخورست
کاین داغ روزگار سیهروزگار ماند
۵
هر جا بود دو چشمه خون تربت منست
کاینم به جای لوح نشان مزار ماند
۶
پا تا سرم چو زلف بتان بیقرار شد
الا غم فراق که بر یک قرار ماند
۷
جانم تمام سوخت فصیحی غم فراق
وز روی مرگ تا ابدم شرمسار ماند
نظرات