
فصیحی هروی
شمارهٔ ۴۰ - در تقاضا
۱
ای آن که ز نور صبح چراغت
افروخته شد چو از حیا روی
۲
افروز چراغ عیش ما را
ز آن تازه گیای آشنا روی
۳
زآن جوهر آشنا که آمیخت
با هر نفسی چو با صبا بوی
۴
صد گل چمن دماغ را زوست
چون سنبل زلف دوست خودروی
۵
ز آن شعله که هر خرام دودش
دارد لب زمزمی ثناگوی
۶
آویزد گرد عارض حسن
صد حلقه زلف عنبرین بوی
۷
ز آن سینه عاشقان که آهش
از بس که گرفته با ادب خوی
۸
در زمزم صدق آورد غسل
و آن گاه به سوی لب نهد روی
تصاویر و صوت

نظرات