
نظام قاری
شمارهٔ ۱۱ - خواجه محمد فیروز آبادی فرماید
۱
ازمنش بیموجبی یار ار غباری بردلست
حاش الله گرمرا زان گردباری بردلست
در جواب او
۳
رخت را از گرد اگر اندک غباری بر دلست
تا نیفشانم مراز آن گردباری بردلست
۴
با گلیم جهرمی میگفت نطع بر دعی
کز حصیر و بوریایم خارخاری بر دلست
۵
آتشین والای گلگونرا زته بگشوده اند
یار شاهد بازرا از وی شراری بر دلست
۶
صوف و اطلس مینهند از عشق هم داغ اتو
آفرین او را که داغ مهر یاری بر دلست
۷
کرده در سوراخ دایم مار دامک را دراز
بوالعجب کاری که او را بار ماری بر دلست
۸
گرچه گشتم بیقرار از پیشواز نرمدست
شادمانم کین غمم از غمگساری بردلست
۹
راه کاری را ز روی شانه کاری ساز پاک
پوستین را گر زخاک ره غباری بردلست
تصاویر و صوت

نظرات