
نظام قاری
شمارهٔ ۱۲ - خواجه حافظ فرماید
۱
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
در جواب او
۲
مرا اگر چه ببسترلت کتان انداخت
ز روی صوف نظر بر نمیتوان انداخت
۳
زخرمی که در آمد بسایه فرجی
قباکله نه عجب گربر آسمان انداخت
۴
بزیر تیغ چو سنجابرا بدید اطلس
نمود یاری و خود را بروی آن انداخت
۵
نبود شرب مجرح که بود زیر افکن
زمانه طرح نهالی نه این زمان انداخت
۶
بحلقه زکمر بود در میان رمزی
قبا حدیث فسن چست در میان انداخت
۷
ببر گرفته ام این جامه کهن چه کنم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
۸
چه غلغلست که قاری بچرخ ابریشم
بمدح تافته و شرب در جهان انداخت
تصاویر و صوت

نظرات