
نظام قاری
شمارهٔ ۴ - لاادری قائله
۱
چشم مستت میبرد هر لحظه دل مشتاق را
زلف مشکینت پریشان میکند عشاق را
در جواب او
۲
هردم از نرمی کشد اطلس به بر مشتاق را
صوف از کرمی بر دهر لحظه دل عشاق را
۳
زان گریبانی که دم از عنبرینه میزند
میدمد بویی و مشکین میکند آفاق را
۴
با وجود ساعد عقد سپیچ کلفتن
من نگیرم دست هر مهروی سیمینساق را
۵
واله آن قاولوغم کز طاق جیب آویختند
روشن است این خود که قندیلی بود هر طاق را
۶
کف بر او صابون زند تا جامه گردد سفید
گو بیا اشنان و بنگر در جهان اشفاق را
۷
رختها را دان سپه یا ساقی سلطان تن
لاجرم هرچند که رختی کشد یا ساق را
۸
خرقه را ساقی زیارت کن بجو برد یمن
نیست هم کم زردکی و ریشه بسحاق را
تصاویر و صوت

نظرات