
نظام قاری
شمارهٔ ۸۶ - مولانا حافظ فرماید
۱
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
در جواب او
۲
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
۳
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
همه کس طعنه زنان این که مبین آن که مپرس
۴
بهر تشریف کسی مدح لئیمان مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
۵
بیکی جامه فاخر که بپوشم گه گه
میرسد آن بمن از چشم حسودان که مپرس
۶
گفته بودم نکشم جیب بتان لیک ببر
شیوه میکند آن جیب زر افشان که مپرس
۷
از پی پیرهن و داریه و زوده زفارس
تا بحدیست مرا میل سپاهان که مپرس
۸
در بهاران دلم از جامه کرباس گرفت
اشتیاقست مرا با رخ کتان که مپرس
۹
فتنه میکند آن گوی در و زر قاری
در بر اطلس و کمخای گلستان که مپرس
تصاویر و صوت

نظرات