
نظام قاری
شمارهٔ ۹۰ - من مخترعاته تغمده الله بغفرانه
۱
همچو صندل باف مفتون کشته ام بر روی صوف
آن عقوبت بس که ارمک دیده در پهلوی صوف
۲
زردکی میگفت با خود رنگ پیش تاجری
من بصد رخت دگر ندهم سر یکموی صوف
۳
آن فراویز خشیشی بهر دفع چشم زخم
مانده ام چون بند والا بسته پهلوی صوف
۴
حلقه زر بین بگوش دگمه لعل و شبه
و چنین درمانده زردوزی زمابی روی صوف
۵
در خیال جامه آنمعنی که طاق افتاده است
گو نباشد حرزو تمویذ بر و بازوی صوف
۶
میکند آنموجها در صوف سحر از دلبری
هست یعنی این غلام وباشد آن هندوی صوف
۷
من چه بدگوئی کنم خود در نگرکان خاکسار
نسبت شیرازه چاکست با ابروی صوف
۸
در چنین موسم که با صوفست همبر موینه
مفلسان را نیست تاب غمزه جادوی صوف
۹
پوستین صوف قاری تسمه قندس بود
بنگر این تشبیه مطلق هست آن گیسوی صوف
تصاویر و صوت

نظرات