
نظام قاری
بخش ۱۱ - در گریختن ایلچی از بند صوف
۱
بهنگام خفتن یکی پیش بند
گریزاند ایلچی یلمه زبند
۲
گرفتند پیراهنی در طریق
که باید بدادن بدست رفیق
۳
بگفتا مرا خود نماندست جان
زدست شکنج ولت گازران
۴
من از یلمه بودم همیشه بتنگ
گذشتی همی روز نامم بننگ
تصاویر و صوت

نظرات