نظام قاری

نظام قاری

بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف

۱

چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح

بشد ارمک آنجا زبهر صلاح

۲

دری چند از دگمه با خود ببرد

که نتوان شمردن چنین کار خورد

۳

وزآنجا خبر شد که ارمک رسید

بسی جامه کمخا بپایش کشید

۴

گرفت او همی دامنش زانبساط

کشید آستین وی این ازنشاط

۵

مقرر نمودند با یکدیگر

که هر یک بفصلی بود تا جور

۶

شود آن یکی شاه رخت بهار

بود در خزان این یکی شهریار

۷

ولیکن لباسات قلب از میان

زدندی گره هر دم از ریسمان

۸

که جائی نخواهد رسید این سخن

نخواهد شد این گفتگوها کهن

تصاویر و صوت

دیوان البسه مولانا محمود نظام قاری از روی چاپ میرزا حبیب اصفهانی به اهتمام محمد مشیری » تصویر 208

نظرات