
نظام قاری
بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف
۱
چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح
بشد ارمک آنجا زبهر صلاح
۲
دری چند از دگمه با خود ببرد
که نتوان شمردن چنین کار خورد
۳
وزآنجا خبر شد که ارمک رسید
بسی جامه کمخا بپایش کشید
۴
گرفت او همی دامنش زانبساط
کشید آستین وی این ازنشاط
۵
مقرر نمودند با یکدیگر
که هر یک بفصلی بود تا جور
۶
شود آن یکی شاه رخت بهار
بود در خزان این یکی شهریار
۷
ولیکن لباسات قلب از میان
زدندی گره هر دم از ریسمان
۸
که جائی نخواهد رسید این سخن
نخواهد شد این گفتگوها کهن
تصاویر و صوت

نظرات