
قاسم انوار
شمارهٔ ۱۲۷
۱
فروغ نور رخت آفتاب تابانست
ولی چه سود؟ که از چشم خلق پنهانست
۲
دقیقه ایست درین عشق مست عالم سوز
در آن دقیقه نظر کن، که جای امعانست
۳
اگرچه آتش نمرود آتشیست عظیم
بپیش چشم خلیل خدا گلستانست
۴
دلی که دم زند از باد پای منصوری
ز پای دار نترسد، که مست عرفانست
۵
کسی که روز سیاست ز سر ندارد باک
حلال باد شرابش، که مرد میدانست
۶
مگر ز جام تو یک جرعه بر حریفان ریخت
که شام تا بسحر نعرهای مستانست
۷
چراغ روی تو در حجرهای دیده من
حدیث روشنی شمع در شبستانست
۸
ز غیر دوست حکایت نمی توان گفتن
چو ذکر دوست درآمد، چه جای افسانست؟
۹
کمال عشق و هوایی که جان قاسم داشت
از آن صفت که شنیدی هزار چندانست
تصاویر و صوت

نظرات