
قاسم انوار
شمارهٔ ۱۵۰
۱
آن یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست
هم پشت و پناه آمد و هم عزت و جاهست
۲
جانها همه مستند، بدان شیوه که هستند
زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست
۳
زان خواجه چه حاصل؟ که ز خود در نگذشتست
گر مفخر شهرست وگر مرشد راهست
۴
با واعظ افسرده بگویید که: غم نیست
گر چشم سفیدست ولی روی سیاهست
۵
گفتی که: اگر قصه این راه نگوییم
زنهار مکن پیشه، که این پیشه تباهست
۶
هرجا که کند زلف تو غارت دل و جانها
آن جای یقینست که دامی ز بلا هست
۷
قاسم، نظر از دوست مگردان، که دریغست
جان تو، که در عین حجابست و گناهست
نظرات