
قاسم انوار
شمارهٔ ۱۹۰
۱
از دولت دیدار تو دل را غم جان نیست
جان را ز غم عشق تو پروای جهان نیست
۲
در کوی تو گم شد پی عشاق به یک بار
آن جا که تویی از دو جهان نام و نشان نیست
۳
زهاد، مگویید که ما از همه بهتر
گر زان که کم آیید کمالی به از آن نیست
۴
صوفی، که کشد باده صافی به صبوحی
مستست، ولی در صف ما درد کشان نیست
۵
در چارسوی عقل غم سود و زیانست
در حلقه عشاق به جز امن و امان نیست
۶
بستان حق خود را ز جهان، خواجه فلانی
زان پیش که آوازه برآید که فلان نیست
۷
گفتم سر من خاک رهت، گفت که هیهات
قاسم، سر خود گیر که ما را سر آن نیست
تصاویر و صوت


نظرات