
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۰۶
۱
چشم سرمست تو ما را بستم کاری کشت
دید صد زاری ما را و بصد زاری کشت
۲
سرخ شد چهره زردم ز سرشک گلگون
که مرا یار بدان چهره گلناری کشت
۳
بارها ناز توام کشت و عجب می دارم
زان شکر خنده شیرین که بسر باری کشت
۴
گفتمش: یار منی، گفت که: اغیار، نه یار
اندرین شیوه مرا یار باغیاری کشت
۵
جرم من چیست؟ بر پیر مغان واگویید
که: مرا ساقی از استیزه بهشیاری کشت
۶
چشم سرمست ترا دیدم و هشیار شدم
که مرا نرگس مست تو ببیماری کشت
۷
ز اول عشق دلم داد که: قاسم، مهراس
آخر الامر مرا یار بدلداری کشت
نظرات