
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۱۴
۱
در حسن و جمالی که تو داری چه توان گفت؟
سروی، صنمی، لاله عذاری، چه توان گفت؟
۲
بر صفحه دل، ای دل وجان، از غم وشادی
نقشی که نگاری چو نگاری چه توان گفت؟
۳
خود را سگ کوی تو شمردیم و تو ما را
گر از سگ آن کو نشماری چه توان گفت؟
۴
در دل همه غمهای تو داریم شب و روز
در دل غم ما هیچ نداری، چه توان گفت؟
۵
دلداده و سودایی و رندم، چه توان کرد؟
زیبا و دل افروز و عیاری، چه توان گفت؟
۶
ز یاد تو بشکفت دلم چون گل سیراب
در خاصیت باد بهاری چه توان گفت؟
۷
کارت همه آزار دل قاسم مسکین
ای دوست،ببین،تابچه کاری،چه توان گفت؟
نظرات