
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۸۴
۱
باز، ز خم باده های ناب بر آمد
ناله زار از دل رباب بر آمد
۲
بست نقابی بر آن جمال دل افروز
نور جمالش از آن نقاب بر آمد
۳
هستی ما بدحجاب راه،چو برخاست
از در و دیوار آفتاب بر آمد
۴
محتسبان جان و دل ز دست بدادند
یار ببازار احتساب بر آمد
۵
حسن تو یک جلوه کرد،در همه عالم
ناله حیرت ز شیخ و شاب بر آمد
۶
عقد گرفتند از الوف بآحاد
کار جهانی از آن حساب بر آمد
۷
عشق تو بر جان ناتوان نظری کرد
بانگ بلنداز ده خراب بر آمد
۸
صورت حسنی ازین میانه چو برخاست
قشر برنگ همه لباب برآمد
۹
قاسمی از دل بشست دست،که آن یار
بر سر بازار بی حجاب بر آمد
نظرات