
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۸۷
۱
چون ماه من از مشرق انوار بر آمد
کام دلم از لمعه دیدار برآمد
۲
آن ماه دل افروز چو بنمود جمالش
کام دل و جان جمله بیک بار برآمد
۳
چون نور تجلی خداوند عیان شد
منصور «اناالحق » گو بردار برآمد
۴
آن نور چو با دار و رسن رفت بیک بار
آتش ز ته که گل فخار برآمد
۵
هر دم سفری دارد و نامی و نشانی
ازخانه سفر کرد و ببازار برآمد
۶
در صومعه و بتکدها ذکر تو میرفت
«صدق » ز دل خرقه و زنار بر آمد
۷
جان را بحرج داد دل قاسم مسکین
از هر طرفی بانگ خریدار برآمد
نظرات