
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۹۰
۱
دمید صبح سعادت،که یار باز آمد
هزار شکر که آن غمگسار باز آمد
۲
دلم،که برسر کوی تو راه یافت دمی
باختیار شد و بخت یار باز آمد
۳
خرد،ز جور و جفای تو،از سر کویت
بخشم رفت ولی شرمسار باز آمد
۴
روان ز بیم فراقت گریخت جانب وصل
چو پشه بود و چو شیر شکار باز آمد
۵
پریر دیدم و گفتم:سلام، داد علیک
بخنده گفت که: آن سوکوار باز آمد
۶
خرد بوادی عشقت سفر گزید،اما
عظیم تند شد و بردبار باز آمد
۷
کسی که راه بوصل توبرد،درره عشق
چو صعوه رفت ولی چون هزار بازآمد
۸
هزار شکر که ایام وصل خواهد بود
گذشت نوبت دی،چون بهار باز آمد
۹
بجان توکه مده انتظار قاسم را
که این بلابسرم ز انتظار باز آمد
نظرات