
قاسم انوار
شمارهٔ ۳۰۱
۱
عاشقان را چو صلا جانب می خانه زدند
آتشی بود که اندر دل دیوانه زدند
۲
در تمنای تو عشاق ز پای افتاده
مست گشتند و ز مستی کف مستانه زدند
۳
عکس ساقی چو درین باده صافی افتاد
عاشقان در هوست ساغر و پیمانه زدند
۴
عالم آشفته شد،ای دوست، دگر باره،چه بود؟
زلف میگون تراباز مگر شانه زدند؟
۵
هر سخن کز صفت شمع جمالت گفتند
آتشی بود که در باطن پروانه زدند
۶
شرمشان نامد از آن یار،که در عین غرور
طعنهایی که بر آن عاشق فرزانه زدند؟
۷
قاسمی،بنده آن راه روانم که ز شوق
قدم صدق درین بادیه مستانه زدند
نظرات