
قاسم انوار
شمارهٔ ۳۸۶
۱
امکان صبر نیست، ز سر گیرم این نفیر
دل رفت و صبر رفت، خدایا، تو دست گیر
۲
مطرب، بیا و نغمه روحانیون بزن
ساقی، بیا، ز خم صفا کاسه ای بگیر
۳
از خم بپرس قصه مستی، که خم می
دارد صد آفتاب دل افروز در ضمیر
۴
پیر مغان مرا بخرابات ره نمود
در حال سجده کردم و گفتم که: یا مجیر
۵
چون بازگشت جمله جانها بسوی تست
«یا منتهی المنایا، یا غایة المصیر»!
۶
جویای کوی تست توانا و ناتوان
حیران روی تست، اگر شاه، اگر فقیر
۷
گویند: قاسمی بکه دادست جان و دل؟
سلطان بی وزیر و شهنشاه بی نظیر
نظرات