قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۴۰۰

۱

خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش

لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش

۲

بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود

گویی از باده سرشتند در و دیوارش

۳

پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید

پرتو روی تو چون می شکند بازارش

۴

ای دل، ای دل، تو بهر کس که رسی در ره عشق

چون درو معرفتی نیست، عدم پندارش

۵

گر مغی در ره حق دعوی اسلام کند

نکنی باور ازو، تا نبری زنارش

۶

هر کرا نور یقین نیست عجب مرده دلیست!

عشق می گوید و من می شنوم گفتارش

۷

گر سخن تند کند راهروی در ره عشق

چون ز مستان خرابست، مسلم دارش

۸

عاشقان را همه درد از تو و درمان از تو

هر که بیمار تو شد هم تو کنی تیمارش

۹

قاسمی، گفته مردم همگی روی و ریاست

رهرو آنست که پاکیزه بود کردارش

تصاویر و صوت

نظرات