
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۰۳
۱
پهلوی خوانان غزل می خواند دوش
او بخود مشغول و جانها به خروش
۲
در حقیقت جمله جانها یکیست
از حقیقت بر گرفتم روی پوش
۳
عاشقان در جام می مستغرقند
از ملک آواز می آید بگوش
۴
سالها شد راز می دارم نگاه
دیگ مردان سالها آید بجوش
۵
بی طلب جستی، نشاید راه رفت
گر نه ای خضری، چو اسکندر بکوش
۶
خرقها را در گرو کردن بمی
سهل باشد پیش رند باده نوش
۷
قاسمی، عرش خدا را حصر نیست
مستوی هر جا باسمی بر عروش
تصاویر و صوت

نظرات