قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۴۰۴

۱

واردات عاشقان کز عشق می آید بگوش

عشق می گوید: بگو و عقل می گوید: خموش!

۲

در بیابان تمنی لاف مستی می زنند

عاقلان صاف پیما، عاشقان درد نوش

۳

تا قیامت گر کنم شرحش نیاید در بیان

راز سر مستان توان دانست از بانگ سروش

۴

واعظ و زاهد بسی دیدم ز حرص جام می

خرقها کرده گرو در خانهای می فروش

۵

گر همی خواهی که سر عاشقی پیدا شود

همچو ابری بانگ می زن، همچو دریا می خروش

۶

زاهدی دیدم خراب افتاده، گفتم: زاهدا

سر مگردان از طریقت، سر خود را باز پوش

۷

عاشقان چون قاسمی حیران حکمت مانده اند

تا کی آرد حکم وحدت باده ما را بجوش؟

تصاویر و صوت

نظرات