
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۳۰
۱
دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم
دستان نمودم، اما از عربده نجستم
۲
گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم
هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم
۳
در عربده است عمری این عقل و عشق با هم
چون روی دوست دیدم از عربده برستم
۴
گه قید نور بودم، گه قید نار سوزان
چون جمعیت بدیدم، از نور و نار رستم
۵
ساقی، بیار جامی، از بهر ناتمامی
جامی بده بدستم، چون رند و می پرستم
۶
ای جان جان جانان، ای روح روح و ریحان
از پای اوفتادم، جامی بده بدستم
۷
قاسم بباخت جان را، یک بارگی جهان را
مشکن تو عرض ما را، گر توبه ای شکستم
نظرات