
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۳۷
۱
دینار نمی خواهم، من عاشق دیدارم
اغیار نمی خواهم، من شیفته یارم
۲
گویند که: در عشقش صد جان بجوی باشد
گر کار بجان آید، والله که خریدارم
۳
فردا که قیامت بو، هرکس بر کس میشو
من جمله ترا دانم وز جمله ترا دارم
۴
گویی: دل و جانت را پیوسته بما رو کن
حق عالم و علامست، پیوسته درین کارم
۵
گویند که: منصوری، منصوری و مشهوری
از تندی اسرارم منصور زند دارم
۶
با من بجفا گفتن در می نتوان سفتن
من مرد سحر خیزم، من رند جگر خوارم
۷
زان آتش گلناری، کز سبزه دمد بیرون
من نار نمی خواهم، من عاشق گلنارم
۸
در خانه آب و گل، غافل منشین، ای دل
در خانه جان و دل، من خازن اسرارم
۹
من قاسم درویشم، من عاشق دلریشم
من حافظ اسرارم، من ساکن خمارم
نظرات