
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۴۶
۱
در ملک وصال او ظل شجری دارم
در باغ وصال او شیرین ثمری دارم
۲
از دولت او شادم، از بند غم آزادم
در خلوت جان و دل زیبا قمری دارم
۳
گر تیغ زند بر دل، آن خسرو مستعجل
از تیغ نمی ترسم، من هم جگری دارم
۴
هرگه که شود پنهان آن شاهد مهرویان
در حسرت دیدارش آه سحری دارم
۵
این ملکت آب و گل گر جمله شود باطل
در عالم جان و دل خوش جلوه گری دارم
۶
گر کوه، اگر دریا، ای چاره بر دلها
بیچاره نخواهم شد، چون چاره بری دارم
۷
قاسم ز رقیبان شد مجنون و دل آشفته
گر خانه پریشان شد، عزم سفری دارم
نظرات