
قاسم انوار
شمارهٔ ۴۵۱
۱
بحمدالله من از دردی کشانم
ز ذوق درد دردش جان فشانم
۲
برون از مهرورزی پیشه ام نیست
بغیر از عاشقی کاری ندانم
۳
بیک دم از دو عالم پاک بگذشت
غلام همت پیر مغانم
۴
مرا هرکس بشکل و صورتی دید
بصد دستان میان دوستانم
۵
زمین و آسمان روشن شد از من
که من نور زمین و آسمانم
۶
زمین و آسمان در رقص آید
اگر از شوق دستی برفشانم
۷
مرا اندر مکان جویند مردم
نیابندم، که مرغ لامکانم
۸
بمعنی عاشق و معشوق و عشقم
بصورت در میان عاشقانم
۹
نداند حال قاسم را بجز دوست
اگر در سودم و گر در زیانم
نظرات