قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۴۵۲

۱

فقر می‌گفت که: من خسرو جاویدانم

شاه می‌گفت که: من سایهٔ آن سلطانم

۲

فقر می گفت: بهر حال منم شمس منیر

شاه می‌گفت: من اینجا قمری پنهانم

۳

فقر می‌گفت که: بسیار تکبر مپسند

شاه می گفت: چنینست ولی نتوانم

۴

شاه می گفت که: من حاکم بر و بحرم

فقر می گفت که: هر دو به جُوی نستانم

۵

شاه می‌گفت که :من در همه جا مقبولم

فقر می گفت که: من نادره‌ای انسانم

۶

شاه می‌گفت که :من ملک جهانی دارم

فقر می‌گفت که: من جنت جاویدانم

۷

فقر می‌گفت که: فردا که قیامت گردد

نه غم از پول صراطست، نه از میزانم

۸

شاه می‌گفت که: صد درد و دریغست مرا

آن زمانی که به بدکردهٔ خود در مانم

۹

شاه می‌گفت که: آن دم که سؤالم پرسند

می‌ندانم که چه گویم، که عجب می‌مانم

۱۰

شاه را گفتم: خوبی به قیامت، گفتا:

این سخن از دگری پرس، که من حیرانم

۱۱

اندر آن روز من از محنت و غم آزادم

مرکب جان به سر کوی یقین می‌رانم

۱۲

پادشاها، به سر کوی نیاز آمده‌ایم

به سر کوی تو گه عیدم و گه قربانم

۱۳

پادشاها، به کرم عذر دل من بپذیر

که به درگاه تو هم بوذر و هم سلمانم

۱۴

قاسم این عمر گرامیست بغفلت مگذار

عمر بر باد شد، اکنون چه بود درمانم؟

تصاویر و صوت

کلیات قاسم انوار به کوشش سعید نفیسی - قاسم انوار - تصویر ۳۲۳

نظرات