قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۵۷۱

۱

«الا یاایهاالساقی »، مرا جام مصفا ده

که سرمستی و قلاشی ز زهد و توبه ما به

۲

کمان ابرو بتیرم زد، ز ذوق تیر مژگانش

بسر غلتیدم و گفتم: فدایت باد جانم، زه!

۳

سؤالی کردم از جانان که: چون خواهد وصالت جان!

جواب من بخواری داد و خوش خندید و گفتا: نه

۴

ز بیم درد هجرانش ز مو باریک تر گشتم

چو روز وصل یاد آرم، شوم در حال از آن فربه

۵

سماع مجلس رندان از آن گر مست در وحدت

که نشناسند نیک از بد، نمی دانند که از مه

۶

گهی در شهر و گه در ده، چو سرگردانم، ای ساقی

مئی چون ارغوان در ده، اگر در شهر، اگر در ده

۷

حریفان جمله مخمورند و هنگام صبوح آمد

بیا، ساقی، کرم فرما، قدم بر چشم قاسم نه

تصاویر و صوت

نظرات