
قاسم انوار
شمارهٔ ۶۰۴
۱
دل ز من برداشت یار مهربان، واحسرتی
دشمنی کردند با من دوستان، واحسرتی!
۲
عهد من بشکست، جانم سوخت، مهر از من برید
با من این کرد او بقول دشمنان، واحسرتی!
۳
آستین بر من فشاند آن دلبر پیمان شکن
رخت ما را مینهد بر آستان، واحسرتی!
۴
درد آن دارم که: چون دلبر کند از ما کنار
با که خواهد کرد دست اندر میان؟، واحسرتی!
۵
راست میگویم: چو با من شیوه کج می رود
راستش ناید بحق راستان، واحسرتی!
۶
دشمنی کردند با من دوستان، از بخت بد
این حکایت در جهان شد داستان، واحسرتی!
۷
قاسمی را آه سرد از دل برآمد، کان نگار
میل دل دارد بمهر دیگران، واحسرتی!
نظرات