
قاسم انوار
شمارهٔ ۶۳
۱
بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست
که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست
۲
میان باغ جهان از زلال وصل حبیب
نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست
۳
فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ
مرا که جانب جانان هزار عشق و هواست
۴
اگر جهان همه دشمن شوند و طعنه زنند
بهیچ رو نخورم غم که دوست جانب ماست
۵
مزن تو سنک بجامم،که اوست در پس جام
بدان که منزل جانان سراچه دل ماست
۶
چه جای جام و صراحی؟ که در طریقت عشق
کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست
۷
هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردم
مرا که هر سر مویی هزار حسن وفاست
۸
بجان تو، که ز اغیار دل مبرا کن
بدو سپار دلت را که مالک دلهاست
۹
بپیش قاسم بیدل قیامتست این عشق
بلا و مرگ و مصیبت فذلک منهاست
تصاویر و صوت

نظرات