قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۶۴۴

۱

سؤال میکنم، ار هست رخصت سخنی

که: چون تو تازه گلی کی رسد به همچو منی؟

۲

مبالغه است و دریغست و حیف می آید

که همچو جان تو جانی اسیر حبس تنی

۳

هزار جان مقدس فدای راه تو باد!

که پیش بنده بیایی چو روح در بدنی

۴

قسم بذات شریف تو میخورم که: نبود

چو دوست سرو خرامان بجانب چمنی

۵

هزار فتنه و آشوب دیده ام پیدا

بزیر زلف تو پنهان میان هر شکنی

۶

سر از بزرگی و دولت ز آسمان بگذشت

چو یافتم بسر کوی یار خود وطنی

۷

بکوی زهد رسیدم، نبود آنجا عشق

ولیک زاهد خود بین بسان اهرمنی

۸

هزار شهر بگردیدم و ندانستم

مثال رنگ رخ او سهیل در یمنی

۹

مرا که سیل تو بربود تا ابد برساند

به فیض فضل تو، فارغ ز گور و از کفنی

۱۰

بوصل دوست رسیدم، چها که من دیدم!

درین مقام نماند حدیث ما و منی

۱۱

بیا و قاسم بیچاره، جان و دل در باز

به پیش چهره زیبا و طلعت حسنی

تصاویر و صوت

کلیات قاسم انوار به کوشش سعید نفیسی - قاسم انوار - تصویر ۴۲۰

نظرات