قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۶۸۱

۱

غرق آن بحر محیطست دل شیدایی

غرق آن بحر چنان شو،که ازو برنایی

۲

طبل پنهان مزن،ای دوست، دگر زیر گلیم

که کلیمی و ملک سای و فلک فرسایی

۳

تا دل از زنگ هوی پاک نگردد هرگز

نتوان گفت که: چون آینه روشن رایی

۴

ز کحا میرسی،ای یار،چنین شنگ و لطیف؟

بکجا میروی،ای دوست،بدین زیبایی؟

۵

تو پس پرده و دلها همه غرقند بخون

پرده بردار، که خورشید جهان آرایی

۶

روی آن یار بهر حال عیانست، ببین

نقد را باش چرا در گرو فردایی؟

۷

قاسم ازجام می عشق حیات جان یافت

زاهدا، باده بکش،باد چه می پیمایی؟

تصاویر و صوت

نظرات